چه شود گر نظري بر دل زار ما كني؟
نگهي بر قَدَر و بر شب تار ما كني؟
چه شود در گذري از گنه و خطاي ما
گذري از سر لطفت به سراي ما كني
روز و شب قصه ببافم به اميد آنكه تو
بپذيري عذر ما را درِ خانه وا كني
به لبم نام تو و بر دل من نشان تو
شنوي درد من اما نروي دوا كني
دل من چاره ندارد ز كمند قهر تو
بُكُشي يا نكُشي عمر مرا فنا كني
همه ي دار و ندارم به فداي ناز تو
به خدا منتظرم قرض مرا ادا كني
شعر از: مجتبي عندليب
نظرات شما عزیزان:
|